با مامان و بابا و آبجی اومدیم شمال،
به خاطر ترسی که زینب از حموم داره، تصمیم گرفتم هر شب به عنوان روتین قبل از خواب ببرمش تو حموم و فقط تنشو لیف بکشم بیایم بیرون لباسشو تنش کنم و بعد بخوابونمش.
روز اول و دوم تهران بودیم و بعد اومدیم شمال.
مثل هر تصمیم دیگه ای مامانم مخالفت کرد!
این بار اینجوری که نه مامان شبا حموم رفتن خوب نیست و انگار ابدا توضیح منو که مامان ما حموم نمی ریم فقط تنشو می شورم اصلا فایده ای نداره.
دوباره میگه روتینو بذار برا روز و من با حوله و زینب می ریم تو حموم.
شبای اول زینب کمی غر می زد اما امشب با آبی که از دوش میومد بازی کرد حتی.
من فکر می کنم اگه بنا باشه ما، جا پای مامانامون تو زندگی مشترک و تو بچه داری و تو هر چیز دیگه ای بذاریم، دقیقا نسخه ای پیچیدیم برا خودمون که می خوایم نتیجه ی زندگیمون مثل مال والدینمون باشه و بچه یا بچه هایی داشته باشیم با همون نقاط قوت و البته نقاط ضعف.
من مخالف این نوع نگاهم که مگه ما فحش نخوردیم؟ چی شد. بله ما سرشار از عقده هایی هم هستیم که مجبور نیستیم اونا رو برای نسل بعد خودمون به ودیعه بذاریم.
ما می تونیم نهایت این زنجیر باشیم .
من مخالف استفاده از تجربیات بزرگترها نیستم ابدا. اما فقط در همین حد. فقط در همین حد که اون هم یه تجربه ای داره و من می تونم اون تجربه رو تو ذهنم داشته باشم و البته اگر دیدم به دردم می خوره و برای شرایط خونواده ی ما مفیده ازش استفاده کنم. اگر!
همین نه بیشتر.
نه چون مادرم/مادرشوهرم/ و بقیه مادر های فامیل معتقدند بچه رو باید فلانطور نگه داشت، یا باهاش فلان رفتار رو داشت، دقیقا همون کارو کنم.
و به نظرم ناراحتی اونها تو این جایگاه معنی ای نداره.
خدا رو شکر مامانم درک می کنه.
اما معتقدم با رفتار به بقیه میشه فهموند که حرفای شما فقط در حد انتقال تجربه برام مهمه. نه با اخم و تخم. خیلی زود اطرافیان می فهمند که حرفشون تعیین کننده رفتار شما نیست.
در نهایت اگر کسی خیلی اصرار داشت میشه یه جمله گفت: شما شانس برای تربیت بچه داشتید و ازش استفاده کردید. زینب شانس ماست!
زینب داره به نی نیش غذا میده
درباره این سایت